نویسنده: امیر مهدی بدیع
برگردان: قاسم صنعوی





 

این که خشایارشا بدون دشواری جای پدر را گرفت، امری است که از کتیبه‌ای از خشایارشا در تخت جمشید بر می‌آید و پسر داریوش در آن این عبارت بدون ایهام را به سادگی می‌نویسد: «و هنگامی که داریوش به خواست اهورامزدا تخت را خالی گذاشت، بر تخت پدرم شاه شدم.» (1) (ن. ک. کنت (2) صفحه‌ی 149). این کاملاً چیزی است که ماسپرو هنگام نوشتن «خشاریارشا به تخت نشست، برادرانش هیچ‌گونه مخالفتی نکردند و بزرگان پارس به ستایش او پرداختند» در می‌یابد و می‌پذیرد. ولی هرودوت و وراجی‌های ابدی‌اش که به همه چیز و همه چیز مربوط می‌شود وجود دارند، همان هرودوتی که حتی نمی‌دانست تخت جمشیدی هست، ولی ادعا می‌کرد از هر چه در تاریکی پشت پرده‌هایش می‌گذرد و از هر چه ساکنان آن شب هنگام در خوابگاه‌هایشان می‌گویند به طور کامل با خبر است- همان گونه که ادعا می‌کرد می‌داند چه رؤیاهایی خواب ساکنان تخت جمشید را آشفته می‌کند و چه رقابت‌هایی پسران داریوش را در برابر هم به پا می‌خیزاند. «چون داریوش آماده‌ی عزیمت به مصر و آتن می‌شد، بانگ اعتراض شدیدی در میان پسرانش برخاست تا بدانند قدرت به کدام یک تعلق می‌پذیرد؛ زیرا بنا بر قانون پارسیان، شاه نمی‌بایست به لشکرکشی اقدام کند مگر آن که پیش از آن جانشین خود را برگزیند. اما داریوش پیش از آن که به قدرت رسد از همسر نخست خود، دختر گوبریاس، صاحب سه پسر شده بود؛ و پس از آن که به شاهی رسید از آتوسا دختر کوروش صاحب چهار پسر دیگر شد. آرتوبازانس، (3) بزرگ‌ترین پسر از همسر نخست بود و خشایارشا بزرگ‌ترین پسر از همسر دوم. آنان که از دو مادر مختلف زاده شده بودند بر سر تاج و تخت با هم ستیز داشتند: آرتوبازانس، شاهی را می‌طلبید چون نخستین پسر داریوش بود و حتی ارشدیت را همگان به رسمیت شناخته بودند؛ خشاریارشا نیز به دلیل این که مادرش دختر کوروش بود، دختر مردی که پارسیان آزادی خود را مدیون او می‌دانستند. داریوش در مورد انتخاب یکی از آن دو تصمیم نمی‌گرفت؛ اما تصادف سبب شد که در آن هنگام دمارات پسر آریستون، شاه سابق اسپارت، در شوش به سر برد... این فرد شنید که از پسران داریوش و نزاع آن دو چه می‌گویند، حداقل این چیزی است که نقل می‌کنند، و به سراغ خشاریارشا رفت و به او توصیه کرد بر استدلال‌های خود این را بیفزاید: او، خشایارشا، زمانی زاده شده بود که داریوش سلطنت می‌کرد و بر پارس حکم می‌راند، حال آن که آرتوبازانس از شهروندی ساده زاده شده بود... خشایارشا از استدلالی که دمارات به او القا کرده بود سود برد و داریوش حق به جانب او داد و او را به جانشینی خود برگزید...» نه کم و نه بیش، این داستانی است که هرودوت نقل می‌کند تا موضوع به قدرت رسیدن خشایارشا را در 486 توجیه کند، همان خشایارشایی که در آن هنگام از دوازده سال پیش در بابل نایب السطنه و جانشین برگزیده و بر همه شناخته شده‌‌ی شاه بزرگ بود - در نقش برجسته‌های کاخ داریوش بزرگ که خوشبختانه هنوز باقی است، خشایارشا، بزرگ‌تر از سایر شخصیت‌های نقش بسته بر سنگ، پشت تخت ایستاده است. باری، این خشایارشا با برادرش که بر سر جانشینی پدرشان داریوش با او رقابت دارد، هنوز در ستیز است. و داریوش مصمم به انتخاب یکی از آن دو به جانشینی خود نمی‌شود تا آن که یک نفر یونانی می‌آید و انتخابش را به او القا می‌کند!
آری، این یکی از داستان‌های عجیب، نادرست، پوچ و سرشار از نکته‌های خلاف معمول است که هرودوت نقل می‌کند و تاریخ نویسان که عادت کرده‌اند با تلخیص تصورهای هرودوت، بحث درباره‌ی آن‌ها یا جا به جایی آن‌ها، تاریخ پارس هخامنشی را بنویسند و هیچ گاه نیز حاضر نیستند تن به اعتراف دهند که این تصورها،نادرستی‌هایی غالباً سر هم شده به منظور بدگویی از پارسیان است، کوشیده‌اند به آن‌ها ارزش دهند، حال آن که خود هرودوت، آدمی کم‌تر از آن چه آنان می‌پندارند ساده دل است، و به خوبی نشان می‌دهد که ابداً فریب داستانی را که خودش نقل می‌کند نمی‌خورد! ولی بهتر است خودتان داوری کنید: پدر تاریخ که می‌داند خشایارشا پسر ارشد داریوش نیست، بر اثر بدجنسی، و به دلیل این که نمی‌تواند مانع از تقویت داستانی که نقل می‌کند بشود، از این امر استفاده می‌کند تا داستانی بسازد که به گفته‌ی خود او ماجرایش در آستانه‌ی مرگ داریوش در 486 روی داده است؛ داستانی که در آن، به نحوی که باید، فردی یونانی، محتاط و زیرک، نقش زیبای مشاور حیله‌گر و مؤثری را به عهده می‌گیرد. هرودوت، در مقام نویسنده‌ی داستان‌های پر هیجان که در خور آن‌ها است، داستان خود را با بی‌قیدی و بدون اعتقاد نقل می‌کند. حتی اندیشه‌هایی در آن می‌گنجاند که به روشنی ثابت می‌کنند او علاقه‌ای ندارد مسؤولیت مطالب نادرستی را نقل می‌کند به عهده بگیرد: این کار را نخستین بار زمانی می‌کند که به عبارت مربوط به مداخله‌ی دمارات، عبارت عادی خود، یعنی «حداقل این چیزی است که نقل می‌کنند» را می‌افزاید، و بار دوم، در پایان سرگذشتش، وقتی که این اعتراف کامل بر زبانش جاری می‌شود: «ضمناً به عقیده‌ی من، خشایارشا بدون توسل به این استدلال می‌توانست قدرت را به ارث ببرد، زیرا مادرش، آتوسا، کاملاً مقتدر بود»!
در حقیقت، زمانی که داریوش درگذشت، از دوازده سال پیش - هرودوت هم نمی‌توانست از این امر بی‌خبر باشد - خشایارشا فرمانروای بابل، جانشین برگزیده و وارث از پیش تعیین شده‌ی داریوش بود. به نحوی که از 498 ، یعنی مدت‌ها پیش از به اصطلاح «دعوای حرم‌سرا» که گویا دمارات در آن حرفی داشته که بزند، حال آن که در آن زمان پسر آریستون هنوز در اسپارت حکومت می‌کرده (و هفت سال دیگر هم حکومت کرد، چون تبعیدش به بعد از برکناری‌اش در 491 مربوط می‌شود). خشایارشا بر نقش برجسته‌های تخت جمشید، در باشکوه‌ترین و با هیبت‌ترین تصویرهای رسمی داریوش، پشت سر پدرش داریوش دیده می‌شود که مانند او لباس شاهی به تن دارد و مانند او یک سروگردن از حاضران دیگر بالاتر است و وضعی دارد که او را وارث تختی که در پشت آن دیده می‌شود نشان می‌دهد. و دلیل این گزینش به قدری روشن است که خود هرودوت نیز باید به آن استناد جوید: خشایارشا پسر آتوسا دختر کوروش بود، و نیز پسر بزرگ داریوش، عضو شاخه‌ی کوچک‌تر خاندان هخامنشی که بر اثر طغیان بزرگ پارس بر دست‌اندازی مغان بر امپراتوری به شاهی رسید و با آتوسا ازدواج کرد تا به قدرت خود مشروعیت ببخشد، و برای تاج و تخت کوروش، می‌بایست وارثی قانونی داشته باشد؛ خشایارشا، نوه‌ی دختری بنیانگذار امپراتوری هخامنشی بود. قطعاً داریوش بهتر از هر کس بر این نکته واقف بود و منتظر نمانده بود که توصیه‌ی شاه سابق اسپارت را برای تثبیت انتخاب خود به کار بندد. هرودوت نیز کاملاً از این امر آگاه بود و در یک جمله‌ی معترضه نهایی که تمام سرگذشتش را بی‌اثر می‌کند و به بحث خاتمه می‌بخشد، آشکارا به این امر اذعان کرده است. ولی تاریخ‌نویسان معتاد به توجیه داستان‌هایی که هرودوت نقل می‌کند، حتی نخواسته‌اند درباره‌ی شکی که نویسنده‌ی تواریخ در سرگذشت خود در باب به اصطلاح «دسیسه‌های حرم» مربوط به جانشینی داریوش راه داده، به ادای توضیح بپردازند. ولی غلط‌های تاریخی و نادرستی‌های سرگذشت هرودوت چه اهمیت دارد، تردیدها و خوداری‌هایش از قبول واقعی بودن رویدادهایی که نقل می‌کند چه اهمیت دارد: داستانی زیبا بوده است و مشهورترین تاریخ نویسان و کسانی که حتی از یکی از ضد و نقیض‌گویی‌ها و غلط‌های تاریخی که هرودوت نقل می‌کند بی‌خبر نیستند، باز هم آن را چون امری تاریخی، واقعی، غیر قابل بحث، آشکار و مسلم، در کتاب‌های خود گنجانده‌اند. مثلاً تاریخ قدیم قوم‌های شرق کلاسیک اثر ماسپرو، که به مثابه الگو، چون کتاب آموزشی و منبع بسیاری از تاریخ‌نویسان معاصر قرار گرفته، آن را (در جلد سوم، صفحه‌ی 714) به این شکل نقل می‌کند: «آیا جانشینی او (داریوش) نزدیک بود توفان‌هایی برانگیزد؟ او چند همسر داشت و از میان آن‌ها، دختر گوبریاس، سه فرزند برایش به دنیا آورده بود: بزرگ‌ترین آن‌ها، آرتابازانس، (4) مدت درازی به مثابه وارث از پیش تعیین شده‌ی او در نظر گرفته می‌شد، و شاید هم هنگام لشکرکشی برای مقابله با سکاها، نیابت سلطنت را نیز او عهده‌دار بوده. ولی آتوسا، دختر کوروش، که در دوران کمبوجیه و گوماتا هم ملکه بود، از این فکر که پسرانش در برابر پسران زنی بیگانه با خاندان هخامنشی سرفرود آورند به غیظ می‌آمد؛ هنگامی که اوضاع مصر آشفته شد و شاه سالخورده طبق قانون ناگزیر شد جانشینی برگزیند، آتوسا او را ملزم کرد بزرگ‌ترین پسران او، خشایارشا، را که در دوران سلطنت داریوش زاده شده بود و خون کوروش در رگ‌هایش جریان داشت، برگزیند. داریوش قانع شد و چون اندکی بعد مرگش فرا رسید، خشایارشا به تخت نشست...» به این ترتیب، تاریخ‌نویسی که کاملاً می‌داند خشاریاشا در دوران زندگی پدر نایب‌السطنه‌ی بابل و وارث قانونی بوده، باز هم از قصه‌ی هرودوت پیروی می‌کند. ولی نویسنده‌ای که بیش از ماسپرو به ما نزدیک است و با آگاهی‌های بیشتری که دارد می‌باید خیلی سرکش‌تر باشد، در برابر روایت آتنی این رویدادها، رام‌تر و نفوذ‌پذیرتر می‌نماید. زیرا اومستد در تاریخ امپراتوری پارس، اثری که خود را می‌قبولاند، پس از نقل بخشی از مطالب سنگ‌نوشته‌ی تخت جمشید که خشاریاشا در آن اظهار می‌دارد «داریوش پسران دیگری نیز داشت، ولی به اراده‌ی اهورامزدا، داریوش، پدرم، مرا در میان همه، پس از خود، از همه بزرگ‌تر کرد» می‌نویسد: این درست است، ولی تمام حقیقت نیست.
(This is all perfectly true, but is not quite all the truth) و در برابر اظهار خشایارشا که رویدادهای تاریخی آن را تقویت می‌کنند و نقش برجسته‌های تخت جمشید مؤید آن هستند، این امر را قرار می‌دهد که داریوش از همسر اولش دختر گوبریاس، پسری به نام آرتابازان داشت که یک «سند» بابلی از او چون «پسر شاه عیلام» از 507 ، یعنی نزدیک به بیست سال پیش از مرگ داریوش، نام می‌برد، و آن وقت اومستد می‌کوشد برای قصه‌ای که هرودوت نقل می‌کند که خودش به آن اعتقادی ندارد، ایجاد اعتبار کند. ولی بهتر است به این عبارت نگاه کنید:
«The eldest son of Darius was Artobazanes; he is already recognized (!) as successor by 507 when a Babylonian document mentions the "Kings ' son of Elam". Against his succssion, hoewever be urged that he had been while his father was still in private life (!) with no expectation of ever reaching the thorne and that his mother was a commoner (!) an unnamed daughter of Gobryas.
(باید تصریح کنم که از زمان کوروش تا امروز، زاده شدن از مادری از «طبقه‌ی پایین» هرگز مانع جانشینی شاهان پارس نشده است)
A you nger son, Xerxes (Khshayarsha) had been born to the purple, and his mother was Atossa, daughter of the empire's founder. ln the orient these are stong arguments, and , when a bitter harem quarreel arose between the partisans of the two candidates for the thorne, there could be no reason for surprise when younger son by the more high-born wife was finally chosen. (5)
(کسی که با تاریخ آشنا باشد می‌داند که این استدلال‌ها امروزه هم در اروپا بیشتر دارای وزنه هستند تا در آسیا). به این ترتیب، چیزی که برای خود هرودوت جز می‌گویند نیست، در کتاب‌های تاریخ معاصر به صفحه‌ای از تاریخ بدل می‌شود و در جایی که تاریخ‌نویس یونانی باز هم جز از نزاع بین پسران داریوش سخن نمی‌گوید، نویسنده‌ی امریکایی به خود اجازه می‌دهد از مبارزه‌ی شدید حرم یاد کند. و چون کتاب‌های تاریخ یکدیگر را تکرار می‌کنند (مثلاً ن. ک. تاریخ‌نگاران یونانی کتابخانه‌ی پلئیاد، ص 1470 که در مورد جزئیات بیشتر خواننده‌اش را به اثر اومستد ارجاع می‌دهد)، این نظریه تأیید می‌شود که وارثان داریوش بر سر تاج و تخت با هم به ستیز پرداخته‌اند! (ن. ک. فون در اوشتن، جهان پارسیان، ص 94):
«Gleich zu Beginn seiner Regierung zeigten sich schon jene Schwachen die schliesslich zum Ende des Achamenidenreiches fuhren sollten, thronstreiten brachen aus...» (6)
و ر. کوئن ص 162، که از «آشوب‌های سنتی هر تغییر سلطنت» سخن می‌گوید تاریخ‌نگاران باز فراموش می‌کنند که دسیسه‌های حرم، تیول دربار هخامنشیان نبوده است. از وقتی که دربارها و شاهان وجود دارند، جنگ‌های موسوم به جانشینی که دنیا را خون کشیده‌اند، از دسیسه‌های درباری که در آن زن‌ها رشته‌ها را به دست داشته‌اند، زاده شده‌اند. جنگ جهانی آخر جز ادامه‌ی جنگ جهانی اول نبود، و این یک نیز ادامه‌ی جنگ فرانسه - آلمان 1870- 1871 بود و عامل مستقیم این یک نامزدی شاهزاده‌ای از خاندان هوهنتسلورن برای تاج و تخت اسپانیا و نیز پول فعال امپراتریس اوژنی بود که چون می‌خواست به جانشینی پسرش تحکیم ببخشد، تصمیم به جنگ را پیش برد و ناپلئون سوم را به اعلام جنگ با آلمان برانگیخت. این کاری بود که از «قلبی سبک» سر می‌زد.
باید اضافه کنم که «دسیسه‌های حرم» تنها کارشان بر انگیختن جنگ نبوده، بلکه شهرت‌های ادبی هم آفریده‌اند. یکی از نویسندگان شرح حال آناتول فرانس وقتی از مادام دو کایاوه (7) سخن می‌گوید می‌تواند بنویسد: «در حدود 1885 مادام دو کایاوه پنداشت (مردی را که می‌جوید) در شخص ویکتور بروشار، (8) مورخ شکاکان یونانی، یافته است... این زمانی بود که مادام دو لوانِ (9) رو به پیری نهاده، ژول لومتر (10) جوان را تسخیر کرده بود. مادام کائن دانورس (11) وقت خود را صرف پیروزی برپل بورژه (12) می‌‎کرد، مادام دو پی‌یربورگ (13) به تسخیر پل ارویو (14) می‌پرداخت، مادام لوکنت دو نوئی (15) می‌کوشید گی دو موپاسان (16) را به خود اختصاص دهد....» و این‌ها فقط حلقه‌هایی در خور غفلت از رشته‌های بی‌آغاز و بی‌پایان هستند!

پی‌نوشت‌ها:

1. (ص 291 چاپ قبلی) ترجمه‌ی عبارت کتیبه‌ی خشایارشا از زبان پارسی باستان:
«وقتی که پدرم از تخت رفت (مرد) به خواست اهورمزدا به جایگاه پدرم شاه شدم.»
(فرمان‌های شاهنشاهان هخامنشی، ترجمه‌ی زلف نارمن، شیراز، 1343 ، ص 108)
2. Kent
3. Artobazanes.
4. (ص 295 چاپ قبلی) درمتن اصلی هم نام برادر خشاریاشا گاه به صورت آرتابازان و گاه به شکل آرتوبازانس آمده است.
5. ترجمه‌ی جمله‌های نقل شده از اومستد (در ص 296 چاپ قبلی):
«پسر بزرگ داریوش آرتوبازانس بود؛ در همان 507 که یک سند بابلی «شاه‌پور ایلام» را ذکر می‌کن، او به جانشینی شناخته شده بود. ولی بر ضد جانشینی او می‌شد دلیل آورد که او در زمانی زاییده شده بود که پدرش هنوز زندگی خصوصی خود را داشت و هرگز انتظار رسیدن به تاج و تخت را نداشت، و نیز مادرش یک زن عادی، یک دختر نام برده نشده‌ی گوبریاس بود.»
ترجمه‌ی جمله‌های نقل شده از اومستد (ص 297 چاپ قبلی):
«پسر کوچک‌تری، خشایارشا، درخانه‌ی شاه زاییده شده بود،و مادر او اتوسا، دختر بنیانگذار شاهنشاهی بود. در شرق، این‌ها دلیل‌های سخت و استواری است، و چون میان طرفداران دو نامزد پادشاهی کشمکش سختی در اندرون برخاست، شگفت‌آور نبود که سرانجام پسر کوچک‌تر که از مادری از خانواده‌ی بالاتر بود برگزیده شد.»
(اومستد، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه‌ی دکتر محمد مقدم، امیر کبیر، 1372، صفحه‌ی 290)
6. ترجمه‌ی عبارت نقل شده از دنیای پارسیان اثر فون در اوشتن (ص 297 چاپ قبلی):
«درست در آغاز حکومت، ضعف‌هایی روی نمود که به فروپاشی هخامنشیان انجامید. کسانی که مدعی تاج و تخت بودند عصیان کردند...»
7. Caillavet
8. Victor Brochard
9. Loynes.
10. Jules Lemaitre.
11. Cahen d,Anvers.
12. Bourget
13. de Pierrebourg
14. Paul Hervieu.
15. Lecomte de Nouy.
16. Maupassant.

منبع مقاله :
بدیع، امیرمهدی، (1387)، یونانیان و بربرها، برگردان: قاسم صنعوی، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم